مقام معظم رهبری: (آیه های ایثار و تلاش) کار خوبی استاگر بتوانید پر مغز تر از آب در بیاورید یقینا خوب تر خواهد شد.

نیم نگاهی به زندگینامه امام رضا (ع)

  1. صفحه اصلی
  2. »
  3. اخبار
  4. »
  5. نیم نگاهی به زندگینامه امام رضا (ع)
کنیه امام هشتم، ابوالحسن مى‌باشد و آن حضرت را ابوالحسن الثانى مىگویند. مشهورترین لقب او رضا و القاب و عناوین دیگرى نیز مانند صابر، فاضل، وفى، رضى و… براى آن حضرت نقل شده است. بزنطى گوید امام جواد مىفرمود حق تعالى پدرم را به «رضا» مسمى گردانید براى این که او پسندیده خدا بود در آسمان و پسندیده رسول و ائمه اطهار بود در زمین و همه از او خشنود بودند و او را براى امامت پسندیدند.
بزنطى در ادامه مى گوید: عرض کردم مگر همه پدران شما پسندیده خدا و رسول و امامان نبوده‌اند. فرمود بلى. گفتم: پس چرا فقط او را در میان آنها به این نام ملقب گردانیدند؟ فرمود: براى این که از او دوست و دشمن هر دو راضى بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى، مخصوص آن حضرت بود، بدین جهت او را بدین اسم مخصوص گردانیدند.

امام به کسى گفته مى شود که ریاست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حکومت، بیان معارف و احکام دینى و رهبرى و ارشاد حیات معنوى مردم را به عهده مى گیرد. و در عقیده شیعه، چنین کسى باید از جانب خدا تعیین و به مردم ابلاغ شود.

حضرت دوران کودکى و جوانى را در مدینه طیبه که مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى کرد و مستقیماً تحت تعلیم و تربیت امام هفتم قرار
گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربیتى را که حضرت کاظم از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت. حدود ۳۵ سال در سایه پدر زیست و از خرمن فیضش خوشه‌ها چید. در این مدت، استعداد خدادادى خود را براى پذیرش مقام امامت که منصب الهى است به ظهور رسانید و پدرش نیز در دوران حیات خود مکرر بدین مطلب اشاره کرد و از بین تمام فرزندان خویش او را به فرمان الهى براى جانشینى خود معرفى کرد. دانشمند لبنانى، احمد مغنیه، در خصوص این دوران از زندگانى امام رضا چنین مى نویسد:
امام هشتم ۳۵ سال در حیات پدر بزرگوارش زندگانى کرد که قسمت اعظم آن در دوره هارون الرشید بود و پدرش در حبس هارون بود. گاهى در زندان بغداد و گاهى در زندان بصره عمر مبارکش مى گذشت. امام رضا این ظلم‌ها را مىدید و سر بر زانو غم نهاده و نمى توانست به کسى اظهار دارد. روزگارامامرضا بسیار شبیه به روزگار پدران او بود که یک سر آن به على بن ابیطالب  و طرف دیگرش متصل به ائمه اطهارعلیهم السلام بود.

   امامت ثامن الحجج علیه السلام 

امام به کسى گفته مى شود که ریاست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حکومت، بیان معارف و احکام دینى و رهبرى و ارشاد حیات معنوى مردم را به عهده مى گیرد. و در عقیده شیعه، چنین کسى باید از جانب خدا تعیین و به مردم ابلاغ شود.
امام رضا علیه السلام خود در حدیثى طولانى که کلینى آن را در کافى نقل کرده صفات و ویژگىهایى را براى امام بیان مى کند و اشاره مى کند که منصب امامت مانند مقام نبوت منشأ الهى دارد و امام نیز باید از جانب خداوند تعیین و به وسیله پیامبر یا امام قبلى به مردم معرفى شود. چنان که امام اول، امیرالمؤمنین على علیه السلام مطابق آیه تبلیغ در غدیر خم به وسیله پیامبر اکرم به مردم معرفى و ابلاغ شد و امامان بعدى نیز علاوه بر این که نبى گرامى برابر احادیث موجود در کتب فریقین با مشخصات کامل تا امام دوازدهم نام برده است، هر امامى نیز امام بعد از خود را با نص صریح و قطعى معرفى مى کرده است.

لا اله‌الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابی؛لا اله الا الله دژ استوار من است، پس هر کس در این حصار وارد شود از عذابم محفوظ است.

امام چند قدمى حرکت کردند و سپس برگشت و فرمود: بشرطها و انا من شروطها، به شرط هاى آن و من از جمله شرط هاى آن هستم.

امام کاظم  نیز در موارد متعددى به امامت حضرت رضا  پس از خود تصریح فرموده بود، از جمله داوود رقى گوید: به موسى بن جعفر عرض کردم پدرم فداى تو باد، من به سن کهولت رسیده‌ام و مىترسم پیش آمدى برایم روى دهد و دیگر شما را نبینم، لذا مىخواهم مرا از امام بعد از خود خبر دهید. حضرت فرمود: پسرم على امام بعد از من است.
نصربن قابوس مىگوید: به حضرت ابى ابراهیم، موسى بن جعفرعلیه السلام عرض کردم که من از پدرت (امام صادق) پرسیدم که امام پس از شما کیست، شما را معرفى کرد و هنگامى که آن حضرت رحلت فرمود، مردم پراکنده شدند ولى من و یارانم به شما معتقد شدیم، شما نیز امام پس از خود را به من معرفى فرمایید. امام کاظم علیه السلام  فرمود: فلانى. (امام رضا را نام برد)
در عین حال با همه این نصوصى که به امامت حضرت رضا علیه السلام تصریح دارد، پاره‌اى از شیعیان و حتى نواب امام کاظم بعد از شهادت حضرت، از پذیرش امامت امام رضا علیه السلام استنکاف کردند و به اصطلاح در امام کاظم علیه السلام توقف کردند و به «واقفیه» مشهور شدند. اینان مىگفتند: امام موسى بن جعفر بدرود زندگى نگفته، بلکه مانند عیسى بن مریم به آسمان رفته است و مهدى موعود او است و به زودى باز مىگردد و بعد از وى هیچ امامى وجود نخواهد داشت. به همین جهت امامت امام رضا و جانشینى آن حضرت را نپذیرفتند و متأسفانه اکثر اینان که چنین مى گفتند از بزرگان شیعه بودند. نویسنده معروف، هاشم معروف الحسینى در این باره مىنویسد:
بیشتر منابع تأکید دارند که آنهایى که در حضرت موسى بن جعفرعلیهماالسلام توقف کردند و به امامت امام رضا قائل نشدند (هفت امامىها) در شمار بزرگان و سرشناسان صحابه امام کاظم بودند که وفات آن حضرت را منکر شدند و مدعى شدند که او (امام هفتم) قائم آل محمد است و غیبتش از میان قوم خود مانند غیبت موسى بن عمران است.
یکى دیگر از نویسندگان درباره علت توقف آنان چنین مى نویسد: امام موسى بن جعفر نمایندگانى داشت که سهم امام و مالیات اسلامى شیعیان را به نیابت از آن حضرت مى گرفتند ودر فرصت مناسب به دست امام مىرساندند و یا با اجازه او در موارد مجاز مصرف مىکردند. آنگاه که امام کاظم علیه السلام در زندان هارون الرشید به شهادت رسید، نزد نمایندگانش اموال فراوانى گرد آمده بود تا جایى که نزد زیاد بن مروان قندى هفتاد هزار و نزد على بن حمزه سى هزار دینار جمع شده بود و همین اموال موجبات لغزش و انحراف این نمایندگان را بهوجود آورد و سر انجام به خاطر تصاحب اموال، بر امامت موسى بن جعفر توقف و امامت حضرت رضا را انکار کردند و این دوستان فرصت طلب جریان انحرافى واقفیه را پىریزى کردند.
یونس بن عبدالرحمن که از شخصیت‌هاى بزرگ شیعى بود و در صحنه‌هاى علمى و مبارزاتى در مکتب اهل بیت عصمت، گام‌هاى بلنى را برداشته بود مى گوید:
چون این حرکت انحرافى را مشاهده کردم و براى من حقیقت امر مبنى بر انحراف واقفیه و اثبات امامت على بن موسى‌الرضا علیه السلام آشکار گردید، به افشاگرى علیه این باند دنیاپرست زبان گشودم و مردم را از افتادن به دام انحراف واقفیه بر حذر داشتم و به صراط مستقیم امامت که در شخصیت با عظمت حضرت رضا علیه السلام تجلى یافته بود دعوت کردم. دو تن از رهبران جریان واقفیه، زیاد قندى و على بن ابى حمزه، چون از موضع گیرى من اطلاع پیدا کردند طى پیامى به من اظهار داشتند که اگر انگیزه‌ات  از مخالفت با ما ثروت است، ما تو را بى نیاز مى کنیم و ده هزار دینار براى من ضمانت کردند، به شرط آن که از مخالفت با آنها دست بردارم و مردم را به امامت حضرت رضا دعوت نکنم. من به آن دو گفت: ما خود از امام صادق  و امام باقر  روایت کرده‌ایم که فرمود:
اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان یظهر علمه، فان لم یفعل سلب نور الایمان: هر گاه بدعت‌ها آشکار گردد، بر شخص دانشمند آگاه واجب است که علم ودانش (حقیقت) خود را آشکار سازد و در صورتى که چنین نکند نور ایمان از وى گرفته مى شود.

تا کسى سه خصلت در او نباشد مؤمن نیست؛ سنتى از پروردگارش و سنتى از پیغمبرش و سنتى از امامش؛ پس سنتى که از پروردگارش باید داشته باشد راز پوشى است و سنتى که از پیغمبرش باید داشته باشد مدارا کردن با مردم است و سنتى که از امامش باید بیاموزد شکیبایى کردن در شدت و سختى است.

 

من هرگز جهاد و مبارزه با بدعت را رها نمى کنم. در نتیجه آن دو مرا ناسزا گفتند و آشکارا بناى دشمنى با من گذاشتند.
منصور بن یونس برزج یکى دیگر از کسانى بود که دنیادوستى و حب مال او را از مسیر حقیقت منحرف ساخت. نزد او به عنوان نماینده امام کاظم علیه السلام اموال فراوانى جمع شده بود. و چون امام هفتم به شهادت رسید، اموال را به جانشین آن حضرت، امام رضا علیه السلام تحویل نداد و مقدار قابل توجهى از سهم مبارک امام را تصاحب کرد. خود همین منصور بن یونس مى گوید:
روزى خدمت امام کاظم علیه السلام رسیدم، حضرت به من فرمود: اى منصور! آیا مى دانى مى خواهم چه مطلب جدیدى را براى تو بگویم؟
عرض کردم. نه آقا نمى دانم.
فرمود: فرزندم على را وصى و جانشین بعد از خود قرار داده‌ام. پس به نزد او برو و این جانشینى را به او تبریک بگو و نیز به او برسان که این کار به دستور من است. منصور بن یونس بر طبق دستور امام کاظم علیه‌السلام نزد حضرت رضا علیه السلام رفت و وصایت و خلافت آن حضرت را به وى تبریک گفت و در واقع با او بیعت کرد. ولى همین منصور برزج از کسانى بود که بعد از شهادت موسى بن جعفرعلیه السلام به خاطر تصاحب اموال فراوانى که نزد او جمع گردیده بود بیعت شکنى کرد و امامت امام رضا علیه السلام را منکر شد.
طبرسى نیز سبب توقف و انکار فوت امام کاظم علیه السلام را از سوى واقفیه چنین مىنویسد: سبب ظاهرى این اشکال تراشىها طمع در اموال و امانت‌هایى بود که در زمان زندانى بودن امام کاظم علیه‌السلام پیش بعضى از اصحاب آن حضرت جمع شده بود. این موضوع، آنان را به انکار وفات آن حضرت و ادعاى زنده بودن او و انکار جانشینى براى وى و انکار نص در این رابطه واداشت.
خود حضرت رضا علیه السلام در خصوص ابن سراج که یکى از همین جماعت واقفیه بود، مىفرماید: اما ابن سراج آنچه باعث مخالفتش با ما و خروجش از اطاعت حق گردید، این بود که به مال فراوانى از پدرم که نزد او بود تجاوز کرده و در حیات او آن ثروت را خورد… به جانم سوگند، تعلل ورزیدن ابن سراج هیچ دلیلى جز خوردن آن ثروت فراوان نداشت.
و در مورد ابن حمزه، فرمود: او دچار تأویل شد که به درستى نشناخته بود و دانشش را نداشت. با این حال تأویل خود را به مردم القاء کرد و بر سر آن لجاجت کرد.
امام رضا علیه السلام چندین بار با اینان مناظره کرد، تعدادى از آنها از ایده باطل خود دست برداشتند و گروهى چون ابن حمزه بطائنى، زیاد قندى، ابن سراج و دیگران نسبت به آن اصرار ورزیدند و امام ایشان را لعنت کرد. کشى در رجال خود بعضى از این مناظرات را نقل کرده است.

  پذیرش امامت حضرت رضا علیه السلام از جانب احمد بن موسى علیه السلام 

یکى از برادران بلند مقام حضرت رضا علیه السلام، احمدبن موسى علیه السلام است (معروف به شاه چراغ مرقد شریفش در شیراز مىباشد) این شخصیت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتى پس از شایع شدن شهادت حضرت موسى بن جعفرعلیهماالسلام در مدینه، جمعى در مدینه به عنوان پذیرش امامت او به در خانه (ام احمد) آمدند، و همراه «احمد بن موسى(علیه السلام)» به مسجد رفتند، از آنجا که «احمد بن موسى» داراى کرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصور مىکردند، امام بعد از امام کاظم علیه السلام اوست، با او به عنوان امام بیعت کردند، او از مردم بیعت گرفت و سپس بالاى منبر رفت و خطبه‌اى در نهایت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود:« اى مردم! شما همه با من بیعت کردید، ولى بدانید من با برادرم «على بن موسى(علیه السلام)» بیعت کرده‌ام، او امام و جانشین پدرم مى باشد، او ولى خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است که هر چه او به ما امر مى کند، اطاعت کنیم.»

حضرت علیه السلام در پاسخ مردى که به وى گفت بود« به خدا سوگند، تو بهترین مردمانى» فرمود: قسم نخور! هر کس از من متقى تر باشد و خداوندرا از من بهتر بندگى نماید از من بهتر است. 

همه حاضران سخن احمد بن موسى (علیه السلام) را پذیرفتند، و دسته جمعى از مسجد بیرون آمده در حالى که احمد بن موسى(علیه السلام) در پیشاپیش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا علیه السلام رفتند و با آن حضرت بیعت کردند، امام رضا علیه‌السلام براى احمدبن موسىعلیه السلام، دعا کرد، و احمد بن موسى(علیه السلام) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان که حضرت رضا علیه السلام به سوى خراسان حرکت نمود.
احمد بن موسى(علیه السلام) در عصر خلافت مأمون عباسى، همواره جماعتى از مدینه به قصد زیارت برادرش حضرت رضا علیه السلام، از طریق فارس به سوى خراسان حرکت نمودند، هنگامى که «قتلغ خان» استاندار و نماینده مأمون در شیراز از ورود او به سوى شیراز، مطلع شد (با توجه به این که سیاست مأمون نسبت به امام رضا علیه السلام و امامزادگان، تغییر کرده بود) سپاهى به سوى او فرستاد، و در هشت فرسخى شیراز در محلى به نام «خان زینان» سر راه احمد بن موسى(علیه السلام) را گرفتند، بین حضرت احمد و همراهانش با سپاه قتلغ خان، جنگ واقع شد، در این میان یکى از یاران قتلغ خان فریاد زد:«اگر شما قصد دیدار حضرت رضا علیه السلام را دارید او از دنیا رفت». وقتى که یاران احمد بن موسى(علیه السلام) چنین شنیدند از اطراف او پراکنده شدند، دشمنان آنها را تعقیب کرده و در شیراز در همانجا که اکنون محل مرقد شریف احمد بن موسى(علیه السلام) است، او و عده‌اى از همراهانش را به شهادت رساندند.
به این ترتیب این امامزاده وارسته و بزرگ با کمال خلوص مردم را به پذیرفتن امامت برادرش حضرت رضا علیه السلام فراخواند، و خود و همراهانش در راه دیدار برادر، به شهادت رسیدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهاى گسترش تشیع و محبت اهل بیت علیهم السلام را در دل هاى ایرانیان آن عصر، و اعصار دیگر پاشید.

   امام رضا علیه السلام در مدینه، پس از امامت 

مدت امامت حضرت رضا علیه السلام  حدود ۲۰ سال طول کشید، که ۱۷ سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.
امام رضا علیه السلام در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد، و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش امام صادق علیه السلام پرداخت و در این راستا گام هاى بزرگ و استوارى برداشت.
موقعیت امام رضا علیه السلام در مدینه، همه علما و شخصیت هاى سیاسى و اجتماعى حجاز را تحت الشعاع خود ساخت، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادى و معنوى، مرجع و پناه خود مى دانستند، و نور وجود او چون خورشیدى بر قلب ها مى تابید، و تاریکی ها را از نظرات گوناگون روشن مى ساخت.
آن حضرت براى رفع مشکلات اجتماعى، فرهنگى و سیاسى مردم، در همه امور دخالت مىکرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعى هرگز لحظه اى بىتفاوت نزیست، به ویژه در دو بعد فرهنگى و سیاسى، تلاش فراوان داشت، آن بزرگوار در گفتگویى با مأمون در خراسان فرمود:
و ما زادنى هذا الامر الذى دخلت فیه، فى النعمه عندى شیئاً و لقد کنت بالمدینه و کتابى ینفذ فى المشرق و المغرب، و لقد کنت ارکب حمارى، و امرّ سکک المدینه، و ما بها اعزّمنّى، و ما کان بها احد یسألنى حاجه یمکننى قضاؤها له الاّ قضیتها له:
«این که من در اینجا (خراسان) به عنوان ولى عهد، شده‌ام از نظر من هیچگونه بر موقعیت من افزوده نشده است، من در مدینه در موقعیتى بودم که نامه‌ام به مشرق و مغرب مى رفت (دست خطم را در همه جا مىخواندند) بر مرکب خود سوار مىشدم، و در راه‌هاى مدینه عبور مى کردم، هیچ کس در آنجا عزیزتر از من نبود، و هر کسى حاجتى داشت و آن را از من مىطلبید، تا حد توان نیازهاى نیازمندان را تأمین مى کردم.»

  موضعگیرى امام رضا علیه السلام در برابر هارون 

پس از شهادت امام کاظم علیه السلام که در سال ۱۸۳ هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا علیه السلام شروع شد، و با توجه به این که هارون (پنجمین خلیفه عباسى) در سال ۱۹۳ از دنیا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا علیه السلام  معاصر این زمان بود.
موضعگیرى امام رضا علیه السلام در برابر هارون، مانند موضعگیرى پدر بزرگوارش امام کاظم علیه السلام بود، و از این موضع، کوچکترین عقب نشینى نکرد، در همین عصر، امامت خود را آشکار نمود، و این خود اعلان آشکار بر ضدّ حکومت هارون بود، امام رضا علیه السلام هرگز حکومت هارون را تأیید نکرد، و چنانکه قبلاً ذکر شد، هرگونه کمک به دولت عباسیان را، تحریم نمود و صریحاً فرمود «کمک به آنها و کارمند شدن در ادارات آنها، و کوشش براى تأمین نیازهاى آنها معادل کفر است، و توجه عمدى به آنها از گناهان کبیره‌اى است که نتیجهاش عذاب آتش دوزخ است.» براى این که موضعگیرى حضرت رضا علیه السلام را در برابر هارون به روشنى دریابیم، نظر شما را به روایات زیر جلب مى کنم:
۱- صفوان بن یحیى مىگوید: پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام درباره امامت خود صریحاً سخن گفت، ما از آشکار شدن این امر، بر جان حضرت ترسیدیم (که مبادا هارون به او آسیب برساند) شخصى به امام رضا علیه السلام عرض کرد: «شما امر بسیار مهمى را آشکار نمودید، و ما ترس آن داریم که از ناحیه این طاغوت (هارون) به شما گزندى برسد.»
امام رضا علیه السلام فرمود: «او (هارون) هرچه مى خواهد تلاش کند ولى بر من راهى ندارد».
۲ – محمد بن سنان یکى از دوستان حضرت رضا علیه السلام مى گوید:« به آن حضرت عرض کردم، شما بعد از پدرتان، امامت خود را آشکار ساختید با این که از شمشیر هارون خون مى چکد؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود: سخنى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مرا بر این کار جرأت داد، آنجا که فرمود:« اگر ابوجهل از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهى دهید که من پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیستم.»
و انا اقول لکم ان اخذ هارون من راسى شعره فاشهدوا انى لست بامام: «اگر هارون از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهى دهید که من امام  نیستم.»
۳ – در مورد دیگر آمده: على بن ابى حمزه به امام رضا علیه السلام عرض کرد:« از این که امامت خود را آشکار نموده‌اى از دستگاه هارون نمى ترسى؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود:«اگر بترسم، آنها را یارى کرده ام.» ابولهب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را تهدید کرد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او فرمود:« اگر از ناحیه تو خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»… من نیز به شما مى گویم: اگر از ناحیه هارون خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»
به این ترتیب حضرت رضا علیه السلام با کنایه‌اى رساتر از تصریح، هارون را ابوجهل و ابولهب عصر خود خواند، و این مطلب را آشکار ساخت که ماجراى من و هارون مثل ماجراى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و ابوجهل و ابولهب است، ماجراى حق و باطل است که در هر عصرى به شکلى آشکار مى گردد.
۴ – اباصلت هروى مى گوید: روزى حضرت رضا علیه السلام (در مدینه) در خانه‌اش بود، فرستاده هارون نزد آن حضرت آمد و گفت: «امیرمومنان هارون شما را مىخواهد،هم اکنون دعوت او را اجابت کن.»
حضرت رضا(علیه السلام) برخاست و به من فرمود:«هارون در چنین وقتى مرا نطلبیده مگر این که آسیبى به من برساند، ولى سوگند به خدا او نمىتواند به من آسیبى برساند، به خاطر کلماتى (دعاهایى) که جدّم رسول خدا صلى الله علیه وآله به من تعلیم نموده».(که به وسیله آن خودم را از گزند او حفظ مى کنم).
اباصلب مى گوید: همراه حضرت رضا علیه السلام نزد هارون رفتیم، ولى هنگامى که در روبروى هارون قرار گرفتیم، هارون گفت: «اى ابوالحسن، دستور داده ایم صد هزار درهم در اختیارت بگذارند، مبلغ نیاز اهل خانه و بستگانت را براى ما بنویس، اکنون اگر مى خواهى به سوى بستگانت بازگرد.»
هنگامى که امام رضا از نزد هارون به سوى خانه‌اش بازگشت، هارون به پشت سر امام رضا علیه السلام
نگاه مى کرد و گفت:« من تصمیمى داشتم ولى خداوند اراده دیگرى داشت، و اراده خدا بهتر است.»

  گفتگوى امام رضا علیه السلام با جاثلیق 

جاثلیق که از علماى دین مسیح علیه السلام بود با متکلمین اسلامى به گفتگو و مناظره مى پرداخت و مىگفت: ما و شما همگى متفق بر نبوت عیسى علیه السلام مسیح و زنده بودن آن حضرت در آسمان هستیم ولى در نبوت پیغمبر اسلام بین ما و شما اختلاف است و همگى متفق هستیم که از دنیا رفته است. پس چه دلیلى دارید که آن حضرت پیامبر بوده است؟ متکلمین اسلامى متحیر ماندند. پس در محضر مقدس حضرت رضا علیه السلام و مأمون عباسى حاضر گردید و به حضرت عرض کرد، نظر شما درباره عیسى علیه السلام و کتاب او چیست؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: من اقرار به نبوت و کتاب عیسایى دارم که اقرار به نبوت پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله) نموده و امت خویش را بشارت داده است و به عیسایى که اقرار به نبوت آن حضرت نکرده است کافر هستم.
سپس فرمود: اى نصرانى ما به عیسى علیه السلام که ایمان به محمد صلى الله علیه وآله داشت ایمان داریم ولى یک نقص داشت که نماز و روزه بسیار کم بجا مى آورد.
جاثلیق گفت: به خدا قسم عیسى علیه السلام همواره صائم النهار و قائم اللیل بود.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: براى چه کسى به جا مى آورد؟
جاثلیق ساکت شد.(زیرا آنها معتقد به خدایى عیسى علیه السلام بودند و اگر عیسى علیه السلام خدا بود براى چه کسى عبادت مى کرد؟)
جاثلیق به حضرت عرض کرد: کسى که مرده را زنده کند و اکمه و ابرص (کور مادرزاد و پیسی) را شفا دهد مستحق عبادت است. حضرت فرمود: یسع نیز همین کارها را مىکرد. بر روى آب راه مىرفت و اکمه و ابرص را شفا مىداد و حزقیل نیز ۳۵ هزار نفر را پس از مرگ ۶۰ ساله زنده نمود و قومى از بنىاسرائیل خارج از بلاد خویش شدند از ترس طاعون و مرگ و خداوند آن را هلاک کرد، و خداوند به پیامبرى از پیامبرانش امر کرد که بر استخوان هاى مرده آنها بعد از چندین سال بگذرد و آنها را صدا بزند و بگوید: به اذن خدا زنده شوید و آنها نیز زنده شدند. و قصه ابراهیم و پرندگان را در قرآن ذکر کرده است که: فصر هن الیک و داستان موسى علیه السلام را که واختار موسى ذکر نمود زیرا آنها مى گفتند: لن نومن لک حتى نرى الله جهره پس سوخته شدند و بعداز آن موسى آنها را زنده نمود و قریش نیز از حضرت رسول خدا صلى الله علیه وآله درخواست نمودند که آنها را زنده کند. سپس فرمود: تورات و انجیل و قرآن و زبور این مطلب را مطرح نموده اند و اگر باید هرکسى را که مرده زنده مى کند خدا دانست، مى بایست تمامى اینها را خدا پنداشت.

  گوشه هایى از صفات و ویژگى هاى على بن موسى علیه السلام 

از امام موسى بن جعفرعلیه السلام روایت شده که به فرزندانش مىفرمود: این برادر شما، على، دانشمند آل محمد(ص) است. از او درباره دین خود بپرسید و آنچه را به شما مىگوید حفظ کنید، که من بارها از پدرم جعفر بن محمد (علیه السلام) شنیدم که به من مى فرمود:« دانشمند آل محمد از تو زاده مى شود و نامش هم نام على بن ابى طالب علیه السلام  است و اى کاش من او را درک مى کردم.»
ابراهیم بن عباس صولى گوید: هرگز ندیدم چیزى از امام رضا علیه السلام پرسیده شود و او پاسخش را نداند و در زمان و عصر او کسى را داناتر و آگاه تر از او نیافتم.
همو مى گوید: هرگز ندیدم ابوالحسن علیه السلام کسى را با سخن خود ناراحت کند و هرگز سخن کسى را قطع نمى کرد. هیچ گاه – در صورت قدرت و توانایى – حاجت کسى را رد نمى کرد. هرگز پاى خود را در برابر همنشینش نمى گشود و در نزد او بر جایى تکیه نمى داد. هرگز صداى آن حضرت به قهقه بلند نمى شد، بلکه خنده آن حضرت فقط تبسم بود.
حضرت علیه السلام همواره همراه غلامان بر سر یک سفره مى نشست و مىفرمود: هیچ کس را بر دیگرى برترى نیست مگر به تقوا و اطاعت از خداوند. یکى از همراهان حضرت در سفر امام علیه السلام از مدینه به خراسان چنین مى گوید:
با حضرت رضا علیه السلام در سفر خراسان همراه بودم. حضرت با تمام خدمتکاران و غلامان بر سفره واحدى مى نشست. روزى به حضرت عرض کردم: فدایت شوم بهتر است سفره بندگان و خدمتکاران را جدا فرمائید. امام فرمود: ان الله تبارک و تعالى واحد و الام واحد و الاب واحد و الجزاء بالاعمال؛خداى تبارک و تعالى- که خداوند همه ما است- یکى است و همه از یک پدر و مادر هستیم و کیفر و پاداش همه به واسطه اعمال است، پس جدایى در طعام چرا؟
حضرت علیه السلام در پاسخ مردى که به وى گفت بود« به خدا سوگند، تو بهترین مردمانى» فرمود: قسم نخور! هر کس از من متقى تر باشد و خداوند را از من بهتر بندگى نماید از من بهتر است.
 

  سخنانى از امام رضا علیه السلام 

قال الرضا علیه السلام لایکون المؤمن مؤمناً حتى یکون فیه ثلاث خصال: سنه من ربه و سنه من نبیه و سنه من ولیه؛ فاما السنه من ربه فکتمان السر، و اما السنه من نبیه فمداراه الناس و اما السنه من ولیه فالصبر فى البأساء و الضراء؛تا کسى سه خصلت در او نباشد مؤمن نیست؛ سنتى از پروردگارش و سنتى از پیغمبرش و سنتى از ولى و امامش؛ پس سنتى که از پروردگارش باید داشته باشد راز پوشى است و سنتى که از پیغمبرش باید داشته باشد مدارا کردن با مردم است و سنتى که از امامش باید بیاموزد شکیبایى کردن در شدت و سختى است.(۱)
لیست العباده کثره الصوم و الصلاه و انما العباده فى التفکر فى الله؛عبادت به زیادى نماز و روز نیست، همانا به زیادى تفکر در آثار خداوند است.(۲)
دوست هر انسانى عقل اوست، و دشمن هر انسانى، نادانى اوست.
فضیل بن یسار از امام علیه السلام روایت کرده که گفت: ایمان برتر است از اسلام، و تقوا برتر است از ایمان، و یقین برتر است از تقوا و به بنى آدم چیزى بهتر و برتر  از یقین عطا نشده است.
 

  حدیث سلسله الذهب 

امام در حرکتش از مدینه به خراسان به شهر نیشابور رسید مردم زیادى به استقبال امام علیه السلام شتافتند و از امام درخواست کردند تا آنها را با حدیثى از پدران خود خشنود سازد. امام علیه السلام فرمود: پدرم از پدرش و او نیز از پدرش… تا على علیه السلام و او از رسول خدا(ص) و رسول خدا(ص) نیز از خداوند متعال نقل فرمود که:
لااله الاالله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابی؛لااله الاالله دژ استوار من است، پس هر کس در این حصار وارد شود از عذابم محفوظ است.
امام چند قدمى حرکت کردند و سپس برگشت و فرمود: بشرطها و انا من شروطها، به شرط هاى آن و من از جمله شرط هاى آن هستم.(۳)
مقصود امام علیه السلام از شرطها، اعتراف به این واقعیت است که حضرت رضا علیه السلام مانند پدرانشان از سوى خدا امام و حجت است و اطاعتش بر همه واجب است.

  امام و امامت از دیدگاه امام رضا علیه السلام 

عبدالعزیز بن مسلم گوید: موقعى که حضرت رضا علیه السلام تازه به مرو آمده بود من خدمت آن حضرت رسیدم و موضوع امامت را که مورد اختلاف بسیارى از مردم بوده و در پیرامون آن گفتگو مىکردند به خدمتش عرض کردم. حضرت تبسم کرد و سپس فرمود: اى عبدالعزیز، مردم نفهمیده اند و فریب خورده‌اند؛زیرا خداوند عزوجل پیغمبرش را قبض روح نفرمود تا دین را برایش کامل کرد و قرآن را ـ که بیان هر چیزى را از حلال و حرام و حدود و احکام و کلیه نیازمندىهاى بشر در آن است ـ نازل فرمود و امامت را اکمال دین قرار داد و پیغمبر(ص) رحلت نفرمود تا براى امتش معالم دینشان را بیان فرمود و راهشان را، که راه حق است، روشن گردانید و على علیه السلام را به پیشوایى منصوب فرمود و چیزى از احتیاجات امت را فرو گذار نکرد. در این صورت کسى که معتقد باشد خداوند عزوجل دینش را کامل نکرده است کتاب خدا را رد کرده است و آن که کتاب خدا را رد کند بدان کافر گشته است. آیا مردم قدر و منزلت امام را در میان امت مى شناسند تا تعیین و انتخاب امام به اختیار آنان گذاشته شود؟ مقام امامت بسى بزرگتر و شأنش عظیم تر و مکانش عالى تر و عمقش ژرف تر از آن است که مردم با عقول خود بدان رسند، یا با آراى خود آن را درک کنند و یا به میل و اختیار خود امامى را انتخاب کنند؛ زیرا منصب امامت مقام شامخى است که خداوند عزوجل آن را پس از نبوت و خلت در مرحله سوم به حضرت ابراهیم علیه السلام اختصاص داد و فضیلتى است که او را بدان مشرف نمود و نامش را بلند گردانید، آنجا که مى فرماید:
“انى جاعلک للناس اماما و قال و من ذریتى قال لاینال عهدى الظالمین”(۴)؛ من ترا براى مردم امام و پیشوا قرار دادم. ابراهیم گفت: از فرزندان من هم امام مى شوند خداوند فرمود: عهد و پیمان من به ستمکاران نمىرسد (از فرزندان تو آنهایى که ستمکار باشند لایق امامت نیستند.)
پس این آیه تصدى مقام امامت را براى ستمکاران و ظالمان تا روز قیامت باطل نمود و آن را در میان برگزیدگان و پاکان نهاد. سپس خداوند ابراهیم را گرامى داشت و امامت را در اولاد پاک و برگزیده او قرار داد و فرمود:
“و وهبنا له اسحق و یعقوب نافله کلاً جعلنا صالحین و جلعنا هم ائمه یهدون بأمرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلواه و ایتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین(۵)؛ و اسحاق و سپس یعقوب را به او بخشیدیم و همه را صالح و شایسته نمودیم و آنها را امامانى قرار دادیم که به امر ما رهبرى کنند و انجام کارهاى نیک و همچنین خواندن نماز و دادن زکات را بدان ها وحى کردیم و آنان را از پرستش کنندگان ما بودند.
بنابر این امامت همیشه در فرزندان (پاک و برگزیده) او بود تا این که خداى تعالى آن را به پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله ارث داد و فرمود:
“ان اولى الناس بابراهیم اتبعوا و هذا النبى و الذین آمنوا و الله ولى المؤمنین (۶)؛همانا سزاوارترین و نزدیکترین مردم به ابراهیم کسانى هستند که از او پیروى کرده و به این پیامبر ایمان آورده و از او پیروى کنند و خدا ولى مؤمنان است.
پس امامت مخصوص آن حضرت بود و او به دستور خداى تعالى آن را به عهده على علیه السلام گذاشت و سپس در میان فرزندان برگزیده او که خداوند به آنان علم و ایمان داده است جارى گشت… .
سپس امام رضا فرمود: امامت زمام دین و مایه نظام مسلمین و موجب صلاح دنیا و عزت مؤمنان است. امامت ریشه نمو کننده اسلام و شاخه بلند آن است. امام حلال و حرام خدا را مى داند و در اجراى حدود اهلى قیام مى کند و از حریم دین دفاع مى کند و مردم را با حکمت و پند و موعظه نیکو و برهان قاطع به راه پروردگار دعوت مى نماید.
امام مانند خورشید طالع و درخشانى است که نورش گیتى را فرا گیرد و افقى است که دست‌ها و دیدگان بدان نرسد. امام امین خدا در میان خلقش و حجت  او است بر بندگانش و جانشین او است و مردم را به سوى خدا دعوت مى کند. امام یگانه روزگار خویش است.
کسى با او همطراز نباشد و هیچ دانشمندى با او برابرى نکنند… .
پس کیست که بتواند به مقام معرفت امام برسد و یا امکان اختیار و انتخاب امام را داشته باشد؟ آیا گمان مىکنند که امام را در غیر خاندان رسالت مى توان پیدا کرد؟ به خدا که خودشان را گول زده اند و بیهوده اى را آرزو کرده اند و از نردبان لغزنده اى بالا رفته اند.
سپس امام علیه السلام به استناد به آیات قرآن کریم به این مطلب اشاره مى کند که بعد از آن که پیامبر کسى را به عنوان امام معرفى کرد، طبق نص صریح قرآن، کسى را نرسد که با آن به مخالفت برخیزد.(۷)
و ما کان لمؤمن ولا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیره من امرهم.
على بن موسى الرضا فرمود: ایمان بر چهار رکن استوار است: توکل بر خدا، رضا به قضاء الله، تسلیم امر و فرمان خدا و واگذارى کارها به خدا.

سپس فرمود بنده صالح گفت: افوض امر الى الله. وامى گذارم کارم را به خدا، پس خداى تعالى او را از مکر مکاران حفظ کرد.

منبع:تبیان